http://s3.picofile.com/file/7929841070/images_3_.jpg 

در سوگ امپراطور...

شعر در گذشت!

فکر کنم این جمله با کمری خمیده بتواند قسمتی از کوه انبوه وغمی که بر منظومه ی ادب وارد شده ،غمی از جنس همان هایی که شاعر خدایی گونه  تولد آنها را چه در وطن وچه در غربت  به نظاره نشسته بود،بیان کند.با دست هایی خالی وقلبی مکدر به قلم های مبهوت امر کردن که در وصف امپراطور شور وشیدایی به حرکت در آمدن و نالیدن کاری بس دشوار است .شوری از جنس همان شعر خوانی های طولانی وحماسی،از همان هایی که خون را در رگ ها به مستی وعصیان می کشاند-او برای عصیان آمده بود برای بیدار کردن سنگ ها ،برای پاک کردن "فاصله"های غیر ضروری قاضی یی که حکم می کند :"همدلی"آخرین حکایت آدمی  است .کسی که کلمات را به رقص حماسی وامی داشت ،از خود بی خودی در رخسارشان هویدا بود چون دراویش کردستان حالا واژه ها همگی عزا دارند مطمئناً اگر گوش  کنید سرود خیزش آنها را می شنوید!

بقیه در ادامه مطلب